هر سحر گون چيخا چيق دا يئني ده ن بيز دوغولاق
بو وئبلاگ دا شئعر ، مقاله ، كولتوره ل يازي لار يايينلاناجاق دير

اظهار نظر دكتر پرويز محمّدي در خصوص چاپ و توزيع كتابي؟!!

سه شنبه 13 تیر 1391

+0 به يه ن

اظهار نظر دكتر پرويز محمّدي در خصوص چاپ و توزيع كتابي؟!! تحت عنوان:
((گزارش مشروح حوادث خرداد ۸۵ نقده و تحليل فقهي-سياسي آن))
تأليف دكتر محمد چوپاني(امين فرد)، فرماندار اسبق شهرستان نقده(سولدوز)

((به نام آن كه جان را فكرت آموخت    چراغ دل به نور جان بر افروخت))

(شيخ محمود شبستري)

پس از گذشت بيش از سه سال از حوادث تلخ و تأسف بار خرداد ۱۳۸۵ سولدوز، محمد چوپاني (امين فرد) فرماندار وقت نقده كه سوء تدبير و عدم توانايي وي در مهار بحران ورد زبان خرد و كلان، پير و جوان و مردان و زنان سرفراز گرديده، به منظور تطهير خويشتن، همفكران و ياران گرمابه و گلستان خود و تشويه چهره ي فعالان فرهنگي و تشويش اذهان عمومي با توسل به دروغ و تهمت به قلب واقعيت و كتمان حقيقت پرداخته و عمق غرض ورزي و كينه توزي خود را با چاپ و توزيع كتابي؟!! تحت عنوان ((گزارش مشروح حوادث خرداد ۱۳۸۵ نقده و تحليل فقهي-سياسي آن)) نمايان ساخته و مذبوحانه كوشيده است با جعل حقايق و تحريف حوادث و با فرافكني و تيره ساختن چشمه سار زلال حقيقت، پرتو فروزان خورشيد واقعيت را در پس ابرهاي تيره و تار دروغ و افترا پنهان سازد و خود را خازن مطلق گنجينه ي حق و حقيقت و كليددار خزينه ي صدق و معرفت نشان دهد؛ غافل از اينكه با استدلال توهمي و تمسك به بهتان و مشتي دروغ و با ذبح صداقت و حقيقت در مسلخ اكاذيب و مذبح ياوه سرايي و با قلب واقعيت حوادث، هرگز نمي توان گناهكاران را بي گناه و بي گناهان را گناهكار جلوه داد.

چرا كه وجدان عمومي مردم سولدوز بيدارتر از آن است كه كسي بخواهد و يا بتواند با نيرنگ و تزوير و با تلبيس و تدليس، ناحق را لباس حق و حق را جامه ي نا حق بپوشاند. افسوس و صد افسوس كه نامبرده به بهانه ي تحليل فقهي و سياسي به گزارش واژگونه ي حوادث پرداخته و در هر فرصتي نعل وارونه زده و پر واضح است كه سخنان سراسر كذب، جملات اهانت آميز و عبارات پارادوكسيكال و آكنده از تناقض و غرض آلود وي با آموزه هاي قرآني، فقهي، اخلاقي و سياسي ذره اي همگوني و همخواني ندارد و يادآوري مجدد آن حوادث تلخ و اندوهبار آن هم به صورت غير واقعي و توهين آميز، جز نمك پاشي به زخمهاي عميق مردم فداكار سولدوز كه عصاره ي شرف و خلاصه ي عزت و بازتاب غيرت و مظهر اخلاص و پاكبازي اند؛ چيزي در بر ندارد.

طرح روي جلد و عناوين مذكور در آن نشانگر بغض و كينه و نگاه حقارت آميز به هويت مردمي رشيد و آگاه است و خواننده با ديدن عنوان روي جلد و ادعاي دهن پركن تصور مي كند شخصي با توانايي كامل و قدرت تحليل مسائل مي خواهد از منظر فقاهت و سياست حوادث خونبار خرداد ۸۵ سولدوز را بررسي نمايد ولي پس از ورود به مطالب و مطالعه ي صفحاتي از كتاب پي مي برد كه هدف اصلي نويسنده تنها توجيه عملكرد تأسف بار و تطهير خويشتن و تهمت زني به ديگران است.

در جاي جاي كتاب كوشيده سوء مديريت و عدم قابليت و كارآمدي خويش در مهار بحران را از ذهن جامعه، مردم و مديران بزدايد و بدين جهت خود را به آب و آتش زده است تا بار سنگين اين ضعف عميق مديريتي و بروز چنين فاجعه عظيمي را بر گردن ديگران و گرده ي تني چند از دلسوختگان و چهره هاي مردمي منطقه بگذارد كه به هيچ وجه در اين هدف شوم و ناجوانمردانه توفيقي نيافته و بر حجم انبوه ناكامي هاي خود افزوده است چرا كه خداوند قهار، خود ناظر بر نيات و اعمال همگان است و از آنجا كه اكثريت قريب به اتفاق جامعه، مردم و مسئولين امر، سوء مديريت و عدم كار آمدي فرماندار وقت را علت اصلي و دليل اساسي بروز بحران خرداد۸۵ سولدوز مي دانند لذا با وارد كردن اتهام به ديگران و شانه خالي كردن از زير بار مسئوليت سنگين در نفي و يا اثبات چيزي مؤثر نخواهد افتاد و بدان مي ماند كه فرد فرو رفته در باتلاق هر چه بيشتر دست و پا زند خود را بيشتر گرفتار مي سازد.

در صفحه آغازين اين كتاب مطلبي از صحيفه ي نور حضرت امام(ره) جلد۱۱ (صفحه ۳۶۷) آورده است كه: ((مؤمنين سرتا سر دنيا برادرند به حسب حكم قرآن و برادرها برابرند و در شادي و غم هم مشتركند… در اسلام همين برادري است كه مبدأ همه خيرات است… )) حال اين سؤال پيش مي آيد: امين فرد كه در كنف حمايت مردم مؤمن و سرافراز سولدوز بزرگ شده و با محبت همين مردم به جايي رسيده بود، چگونه راضي شد با مردمي شريف و بزرگوار با نهايت قساوت و بي رحمي برخورد كند و به كدامين دليل جوانان برومند منطقه آماج گلوله هاي آتشين قرار گرفتند؟!! مگر آنان چه مي خواستند؟ چه مي گفتند؟ و چه هدفي داشتند؟

مگر نه اين است كه در سراسر آذربــايجان مردم فرياد اعتراض خود را نسبت به توهين تحقيرآميز روزنامه ي دولتي ايران سر داده بودند به گونه اي كه در سولدوز يك شعار عليه نظام و مسئولين شنيده نشد پس دليل برخورد فاجعه بار و تأسف برانگيز با مردم عزتمند سولدوز چه بود؟ چرا در ديگر شهرها تجمعات مردم با آرامش خاتمه يافت؟

در سر تا سر ايران كمتر دياري مي توان يافت كه به اندازه ي سولدوز در عرصه ي خدمت به اسلام و انقلاب، تمام هستي خود را در طبق اخلاص نهاده باشد. قدر مسلم اين مردم شايسته ي چنين برخوردي جفاكارانه نبوده و نيستند.

* فرماندار وقت نقده مستقيماً از كلاس درس و صندلي تدريس بر مسند فرمانداري نقده تكيه زده بود آن هم بدون يك روز سابقه ي اجرايي در عرصه ي مسايل اجتماعي، سياسي و …

از آنجايي كه پس از بركناري از فرمانداري نقده مسئوليت خطير رياست دانشگاه تربيت معلم آذربايجان بر عهده ي وي نهاده شده و سالهاست نام مقدس معلم و مدرس را يدك مي كشد، اي كاش سر سوزني به رسالت معلمي پاي بند مي بود و به جهت دنياگرايي و قدرت شيفتگي به دروغ پراكني و تهمت زني نمي پرداخت.

و اين بيت مشهور حافظ را آويزه ي گوش مي ساخت كه:

((به صدق كوش كه خورشيد زايد از نفست

كه از دروغ سيه روي گشت صبح نخست))

* و مراد از سوء مديريت فرماندار وقت اين نيست كه وي ناآگاهانه و ناخواسته موجب بروز چنين فاجعه اي شد؛ چون هر فرد ناپخته و مدير ضعيفي هم متوجه مي شد كه حركت اعتراضي مردم شايسته ي چنين برخورد خشن و خونيني نيست؛ چون مشابه اين حركات اعتراضي هر روز در شهرهاي اطراف نقده صورت مي گرفت.

وي بايد مي دانست كه مسئولين استان و فرمانداري اروميه و مسئولين آن شهر با مردم چه برخوردي داشته اند؟ ولي چندين دليل عمده باعث گرديد سولدوز سرفراز در غروب غم انگيز ۴ خرداد ۸۵ در خون پاك خويش غوطه ور شود هر چند امين فرد به خود مي بالد و ادعا مي كند در كارگاه مديريت بحران به اتفاق فرماندار اروميه در سطح استان مقام اول را كسب كرده است.

۱- حضور مقطعي فرماندار در نقده چون در دانشگاه بناب و … تدريس داشتند و در نقده حضور مستمر نداشتند كه خود نوعي بي توجهي به مسئوليت حساس خويش و بي اعتنايي به سولدوز مظلوم بود.

۲- بنا به شنيده ها مي خواست درانتخابات مجلس هشتم كانديدا شود؛ بدين جهت در نظر داشت با آفريدن بحران، پرونده هاي سنگيني براي رقباي انتخاباتي تشكيل شود و بدون رقيب يكه تاز ميدان انتخاباتي باشد.

۳- قصد داشت با ايجاد بحران و كنترل آن، خود را قهرمان نشان دهد تا يك شبه بر اسب مراد بنشيند و خود را در قلوب مردم جاي دهد.

۴- خودخواهي و تك روي وي به گونه اي كه به درخواست كنندگان مجوز تجمع بخاطر كاريكاتور توهين آميز روزنامه ايران در فرمانداري گفته بود در صورتي مجوز مي دهم كه اولين سخنران خودم باشم.

عدم پاي بندي وي به قانون و تصميمات قانوني شگفت آور است.

چون قبل از صـدور راي دادگاه عده اي را بـا نهايت بي رحمي، آماج حملات خود قرار داده بود و با تهمت هاي غير منصفانه اي آنان را عامل اصلي بروز فاجعه قلمداد مي كرد. حال كه آن افراد در دادگاه هاي صالح تبرئه شده اند، چگونه به خود اجازه مي دهد آنان را زير سؤال برده، عامل اصلي بروز حوادث قلمداد نمايد؟ و اما جاي تأسف است كه گز نكرده خود مي برد و مي دوزد، تصميم گيري مي كند، حكم صادر مي كند، نظريه پردازي مي كند، خود را فقيه و سياست مدار تلقي مي نمايد! او كه خود را فردي انقلابي مي داند؟ چگونه رأي بالاترين مراجع قضايي را زير سؤال مي برد و نظر خود را بر نظر آنان ترجيح مي دهد؟

وي بايد بداند و آگاه باشد كه اين نظرات پوچ و تو خالي به منزله پرتاب تير در تاريكي است و يادآور شعر مشهور سعدي است كه مي فرمايد:

يكي بر سر شاخ بن مي بريد خداوند بستان نظر كرد و ديد

بگفتا كه اين مرد بد مي كند نه بر كس كه بر نفس خود مي كند

وي كه سنگ پاي بندي به قانون را به سينه مي زند چگونه گستاخانه به خود اجازه مي دهد نظر قوه ي قضاييه ي جمهوري اسلامي را ناديده بگيرد و با ذهن و فكر ناتوان خود در خصوص ديگران حكم مجدد صادر كند؟ به قول عزيزي كه مي گفت: فرماندار وقت نقده به جاي نوشتن كتاب؟!! و صدور نظرات مضحك، اي كاش در خرداد ۸۵ از بروز فاجعه جلوگيري مي كرد كه امروز به نوشتن كتاب نيازي نبود.

در ص ۹ كتاب؟!! مردم سولدوز را مهربان، خونگرم، مسلمان، پرتلاش و مدافع انقلاب اسلامي دانسته و تاكيد كرده كه لطيف ترين غزل هاي شهادت را از زبان عندليبان گلگون كفن، همين مردم سروده اند و با تقديم بيش از ۷۰۰ شهيد از نظر تقديم شهداء نسبت به جمعيت، حائز رتبه ي اول در استان آذربايجان غربي هستند و آورده كه نام نقده در بين دوستداران انقلاب با هاله اي از شجاعت، تقدس و حماسه همراه شده است و اين ديار را دژ مستحكم تلقي كرده و گفته كه دشمن سعي داشت اين ستاره ي پرفروغ آسمان انقلاب را به افول كشاند و اين نيت را دشمن پس از سي سال تلاش در سوم تا ششم خرداد ۸۵ مي خواست عملي سازد. اگر قدري عميق تر به موضوع بينديشيم متوجه مي شويم كه وي در لباس دوست بدتر از دشمن عمل كرده و حنجره كساني كه لطيف ترين غزل هاي شهادت را سروده بودند به جهت سوء مديريت و عدم توانايي وي در مهار بحران آماج گلوله هاي آتشين قرار گرفت و اكثر قريب به اتفاق مردم نقده در سفر اول رئيس جمهور به نقده با فريادهاي بلند و شعارهاي قاطع خود نشان دادند كه فرماندار وقت را يكي از عوامل اصلي بروز فاجعه ي خونين خرداد مي دانند. اگر فراموش نكرده باشد كه مسلماً هرگز از خاطر وي نخواهد رفت، مردم در استاديوم تختي نقده يك صدا فرياد مي زدند ((فرماندار را عوض كن)) هر چند كه رئيس جمهور به جاي عوض كردن فرماندار ضعيف گفت: كه فرمان را عوض كند يا فرماندار را؟ كه ديديم دست پخت فرماندار وقت آنقدر تأسف بار بود كه سر انجام پس از گذشت چند ماه عذرش را خواستند و به حذف وي از عرصه ي سياسي تن دادند با اينكه مسئوليت خطير ديگري بر گرده ي نحيفش گذاشته شد.

اين نوشته اي كه به صورت كتاب انتشار يافته و فاقد ويژگي هاي اصولي كتابت است به هيچ عنوان شايسته ي نقد و اظهار نظر نيست و مردم عزتمند سولدوز پاسخ تك تك ادعاها و توهمات نگارنده ي كتاب را به دفعات داده اند، به ويژه در سفر رئيس جمهور به نقده كه فرياد بلند اعتراض مردم گوياي خيلي چيزها بود.

او كه شايسته ي تكيه زدن بر مسند فرمانداري نبود اكنون با چنگ زدن به طنابي پوسيده و تمسك به سخناني عبث و بيهوده براي چندمين بار مذبوحانه مي كوشد ذهنيت جامعه و مسئولين امر را نسبت به خادمين واقعي مردم تغيير دهد ولي غافل از اين واقعيت كه چنين تلاشهاي بيهوده اي به منزله ي آب در هاون كوفتن است.

در صفحه ي ۹ نوشته ي تفرقه افكن و آشوب برانگيز كه حقيقتاً نمي توان نام كتاب بر آن نهاد؛ نگارنده با اشاره به فداكاري مردم، سولدوز را قطعه اي از بهشت معرفي كرده و استعداد اين منطقه را در زمينه كشاورزي و كاشت انواع ميوه ها، سبزيها و محصولات كشاورزي يادآوري نموده است. حال اين سؤال پيش مي آيد در چنين سرزميني چگونه به جاي كاشتن گل مودت و محبت و افشاندن تخم شكوفايي و پاشيدن بذر خدمت به مردم فداكار منطقه، گلوله هاي آتشين و سرب داغ در مزرعه ي دلهاي پاك جوانان برومند سولدوز كاشتند؟ به كدامين گناه سرو قامتان سر افراز گلستان اخلاص را به خاك افكندند.

در ص۱۲ نگارنده مانا نيستاني را آذري زبان و اهل اردبيل معرفي مي كند (بايد يادآور شد اصطلاح زبان آذري خود نوعي تحقير و توهين است كه به وسيله ي شوونيستها به جاي زبان تركي آذربايجاني به كار مي رود) به نظر مي رسد كه نويسنده ي كتاب، مطالب مانا نيستاني را يا نخوانده است و يا اگر خوانده متوجه عمق توهين هدفمند و خباثت شوونيستي نشده است و چنين آورده كه ((مخاطب با خواندن NAMANA فكر مي كند كه منظور نويسنده از كلمه ي سوسك، افراد آذربايجاني و ترك مي باشد. به همين دليل آن توهين ها متوجه ترك زبانها تلقي مي شود))

در خصوص همين چند سطر نوشته ي سبك و سطحي نگرانه چندين نكته را بايد متذكر شد:

الف: مانا نيستاني به زعم بسياري از اهل قلم، فارس زبان و اهل يزد است نه ترك زبان اردبيلي هر چند كه آذربايجاني و ترك زبان بودن وي نيز چيزي را عوض نمي كند و انتساب آن قلم به دست مزدور به آذربايجان، ساخته و پرداخته ي شوونيست هاست كه امين فرد نيز به طور قطعي او را ترك اردبيلي معرفي مي كند.

ب: قلم فرسايي نيستاني در روزنامه هاي زنجيره اي نيز نمي تواند توجيه مناسبي براي تطهير روزنامه ي دولتي ايران باشد چرا كه چاپ مطالب سراسر توهين و تخريب و كاريكاتور سخيف در روزنامه ي دولتي ايران صورت گرفته است نه ديگر روزنامه ها.

ج: گويا نگارنده هنوز متوجه عظمت آذربايجان و سربلندي و عزتمندي مردم سرافراز آذربايجان نشده است كه به جاي مردم آذربايجان ((افراد آذري)) آورده كه واقعاً جاي شگفتي است كه بيش از سي ميليون ترك و آذربايجاني ((افراد)) تلقي مي شوند كه وي دانسته يا نادانسته مرتكب چنين سهل انگاري اهانت آميزي شده است.

د: گويا نويسنده هنوز ترديد دارد كه هدف نيستاني جيره خوار و مزدور شوونيستها، توهين به تركها بود است و عباراتي آورده كه جنبه ي ترديد دارد چون تاكيد مي كند ((مانا نيستاني با قلمي بي ادب شديدترين اهانت ها را از لحاظ غذا، زبان و … به سوسك انجام ميدهد و آوردن كلمه ي NAMANA موجب شده است كه خواننده فكر كند منظور از سوسك تركهاست و به همين دليل آن توهين ها متوجه ترك زبانها تلقي مي شود.))

قدر مسلم در همان نگاه اول خواننده متوجه مي شود كه هدف امين فرد از آوردن ((اهانت به سوسك)) ((فكر كردن و پنداشتن خواننده)) و ((توهين تلقي شدن)) و .. اين است كه توهين آشكار نيستاني را در هاله اي از ترديد و پرده ي پندار و توهم و حجاب تلقي و تعبير قرار دهد و به گونه اي غير مستقيم همچون وكيل مدافعي ناشي و بي تجربه خطاي آشكار و جرم فاحش و توهين غير قابل ترديد نيستاني را تعبير و برداشت خوانندگان جلوه دهد و با اين نگرش مي خواهد اعتراض به حق مردم غيرتمند آذربايجان را از پايه و اساس مبتني بر شك و ترديد و گمان و تصور عنوان نمايد و عملكرد فاجعه بار و سوء مديريت خود را در سطور آغازين توجيه نمايد كه اين حركت ناشيانه خود نوعي توهين به فهم و شعور بالاي مردم آذربايجان و ترك هاي آگاه و فهيم است.

ه: باز در عبارت پاياني ص۱۲ آورده است: ((روزنامه ايران از عموم مردم ترك و آذربايجاني معذرت خواهي كرده و با نويسنده برخورد مي كند و نهايتاً پس از گذشت ۱۰ روز از درج مطالب اهانت آميز نيستاني، روزنامه ايران توقيف مي شود.))

به نوع برخورد روزنامه با نويسنده اشاره اي نمي كند و به معذرت خواهي روزنامه از مردم ترك و توقيف روزنامه تاكيد مي كند تا خاطر نشان سازد كه با توجه به اين موارد، ديگر اعتراض مردم ضرورتي نداشته است. حال اين سوال پيش مي آيد اگر نيازي به تداوم اعتراض مردم نبود به كدامين دليل وي به عنوان فرماندار وقت شهرستان نقده در هنگام مراجعه ي سه تن از فرهنگيان نقده براي اخذ مجوز تجمع ضمن ابراز موافقت شفاهي با درخواست كنندگان مجوز و نوشتن دستور اقدام و ارجاع به دفتر سياسي در جمع آنان گفت كه در هنگام برگزاري مراسم اعتراض اولين سخنران خودش باشد و در روز چهارشنبه ۳/۳/۸۵ در تجمع دانشجويان در مقابل فرمانداري همگان را براي تجمع روز پنج شنبه مقابل اداره ي ارشاد فراخواند.

حال چنين به نظر مي رسد به هر طناب پوسيده اي چنگ مي زند و به هر دستاويزي تمسك مي جويد تا بار سنگين عذاب وجدان را از كتفهاي نحيف و لرزان خود دور نمايد، غافل از اين واقعيت مسلم كه با وارد ساختن اتهام واهي به اشخاص زحمتكش و دلسوز منطقه كه ساليان متمادي تمام توان خود را در طبق اخلاص نهاده اند نمي توان ره به جايي برد و با اين قلم فرسايي هاي گاه و بي گاه و با تشبث به توهمات و خوابهاي پريشان و آشفته و با سوء استفاده از مقام و موقعيت زود گذر دنيوي و جاه طلبي و قدرت شيفتگي، خورشيد حق و حقيقت را در وراي ابرهاي متراكم بغض، كينه، بهتان و افترا پنهان نتوان كرد و حنجره هاي شكافته و خون آلود جوانان برومند سولدوز تا قيام قيامت ((حقيقت)) را فرياد خواهند كرد و خون پاك آنان هر روز جوشش و پويش شگرفي خواهد داشت و رسواگر رسوايان و حمايتگر سرفرازان خواهد بود.

واقعاً جاي شگفتي است فرياد هاي بلند مردم منطقه در راستاي عزل وي و جوابيه هاي متقن و مستدل و ذهنيت قطعي جامعه در خصوص بحران آفريني و سوء مديريت و عدم تواناييش در مهار بحران را ناديده و ناشنيده گرفته باز هم در صدد تشبح آفريني و جنجال انگيزي در منطقه حساس سولدوز بوده و در هنگام انتخابات رياست جمهوري مطالبي نا سنجيده و غير عقلاني كه به ناحق به صورت كتاب ارائه شده، به چاپ رسانده و منتشر ساخته است.

در حالي كه كتاب واژه اي مقدس و قرآني است و هر نوشته اي را نمي توان كتاب تلقي كرد مخصوصاً نوشته اي آكنده از دروغ و تهمت، افترا و بهتان، فرصت طلبي و سودجويي، غرض ورزي، كينه توزي و …

واقعاً جاي تأسف است شخصي كه به ناحق از مسند فرمانداري يك شبه بر چهار بالش رياست دانشگاهي تكيه زده، به جاي پرداختن به رشد و شكوفايي علم و دانش و توسعه ي دانشگاه از جهات گوناگون، تمام توان خود را به توجيه تصميمات نابخردانه و عملكرد فاجعه آفرين خود اختصاص داده است.

و به مصداق

((پسته ي بي مغز چون لب وا كند رسوا شود))

با ارائه ي مطلبي واهي، غير مستند و نامستدل ماهيت حقيقي خود را نمايان ساخته است.

در قسمت ۱-۱-ب- مقدمات حوادث نقده در ص ۱۲ آمده است:

مردم نقده از همان روزهاي نخست اين جريان، به صورت فردي و يا گروهي و به شكل ((غير رسمي)) به اين اهانت معترض بوده و نارضايتي خود را بروز مي دادند.

)).((در ظهر مورخه ي ۳۰/۲/۸۵ سه نفر از اهالي نقده براي درخواست مجوز تجمع و راهپيمايي در مورخه ۱/۳/۸۵ به فرمانداري مراجعه كردند

واقعيت اين است كه ما خواستار صدور مجوز براي برگزاري تجمع بوديم آن هم در سالن اداره ي ارشاد و يا در مقابل اداره ارشاد نه راهپيمايي. هدف از طرح اين دروغ آشكار اين است كه ما را عاملين برگزاري تجمع و هم راهپيمايي معرفي كند در حالي كه ما تاكيد داشتيم تجمع در سالن اداره ي ارشاد برگزار شود ولي گويا امين فرد فراموش كرده كه دعوت آشكار وي در تجمع دانشجويان در روز چهارشنبه ۳/۳/۸۵ زمينه ساز حضور گسترده مردم گرديد نه اطلاعيه هاي بي نام و نشان و فاقد مهر و امضاء. در ضمن درخواست كتبي ما كه وي در حاشيه ي آن موافقت خود را اعلام كرده در فرمانداري موجود است و در افترا نامه ي خود كه نام كتاب بر آن نهاده اطلاعيه ها، احكام و اسناد بسياري را به صورت غير قانوني چاپ نموده اما از درخواست كتبي ما كه به پيشنهاد او و در اتاق شخص فرماندار نوشته شد خبري نيست چون آن درخواست گوياي حقايق بسياري است و بدين جهت از ارائه ي آن خودداري مي نمايد. اي كاش روزي كميته اي حقيقت ياب تشكيل شود تا خون جوانان برومند سولدوز پايمال نگردد و در آن صورت ديگر نمي تواند با توسل به دروغ هاي شاخدار، خود را به آب و آتش بزند تا خود و همفكرانش را تطهير سازد، آناني كه ساليان متمادي با تفكري متصلب و با در نظر گرفتن منافع فردي و گروهي آتش افروخته اند و :يا حماله الحطب و آتش بيار معركه بوده اند كه جا دارد به آنان گفته آيد

((خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد))

…براي ديدن ادامه متن روي لينك زير كليك كنيد

در ص ۱۴ آمده است: ((موقع ترك اتاق يكي از آقايان گفت: اگر به ما مجوز مي داديد اين تجمع به شكلي مدني برگزار مي شد. حال كه اجازه نداديد خواهيد ديد)) در حالي كه در جزوه ي ۸۰ صفحه اي خود در اين زمينه مطلب را به گونه اي ديگر مطرح كرده بود.واقعاً جاي تأسف است كسي كه ساليان متمادي در كسوت معلمي بوده و در دانشگاه هاي گوناگون دروس ديني تدريس نموده و رئيس دانشگاه بوده؛ چگونه با نهايت بي شرمي به چنين دروغ هايي متوسل مي شود؟!! مگر اين دنيا و پست و مقام دنيوي چه ارزشي دارد؟ كه به خاطر آن برخي مثل آب خوردن هم فاجعه مي آفرينند هم دروغ مي گويند، احتمالاً فرماندار معزول گرفتار عذاب وجدان شده است و مي خواهد بار گناه خود را با ديگران تقسيم نمايد تا سبكتر شود كه اين امر بعيد به نظر مي رسد. در هنگام خروج از اتاق فرماندار؛ بنده از روي حسن نيت گفتم اگر مجوز صادر مي شد خوب بود چون مردم به حفظ نظم و آرامش كمك مي كردند؛ حال كه مجوز صادر نشده است حفظ نظم و برقراري آرامش مشكل خواهد بود چون در صورت صدور مجوز ما سه نفر به اتكاي همكاران فرهنگي انتظامات تجمع را بر عهده مي گرفتيم و در تقاضاي كتبي خود به پيشنهاد خود فرماندار حفظ نظم و آرامش را با تشكيل كميته ي انتظامات مردمي بر عهده گرفته بوديم كه متأسفانه مجوزي صادر نشد و خود فرماندار از پشت تريبون، جمعيت انبوه را كه روز چهارشنبه اجتماع كرده بودند، براي حضور در مقابل اداره ي ارشاد در روز پنج شنبه دعوت كرد. اكنون بايد بداند كه با فرا فكني و با چنگ زدن به ريسمان فرسوده ي دروغ و تهمت نمي توان ذهنيت مردم آگاه و هوشمند آذربايجان به ويژه مردم هميشه بيدار سولدوز را از چشمه سار زلال حقيقت منحرف و از مشخص شدن واقعيت حوادث خونبار خرداد ۸۵ منصرف ساخت. حال ممكن است در هر دياري، افراد انگشت شماري پيدا شوند كه مفتخر به نعل وارونه زدن باشند و در هر فرصتي، مردم را فداي مطامع و مقاصد دنيوي و اغراض سياسي خود كنند به گونه اي كه امين فرد در ص۳۶و۳۷ عملكرد آنان را تجلي منظره ي بسيار زيباي اتحاد مردم و دولت و كابينه ي ۷۰ ميليوني تلقي مي نمايد و چنين مي گويد كه ((حتي تعدادي از افراد مرتبط با قومگرايي در نقده، به طور مخفيانه با شخص فرماندار و …. در تماس بودند و كليه ي طرح ها و نقشه هاي قومگرايان را اطلاع رساني مي كردند. بنا به مصالح شخص آن عزيزان و ضرورت حفظ آن كانالهاي ارتباطي، طوري عمل شد كه تا كنون كسي به اين رابطه پي نبرده است و شايد بعدها براي ثبت در تاريخ و به خاطر قدرداني از خدمات مؤثر اين عزيزان نامشان اعلام شود.)) و در ادامه چنين مي آورد كه ((در مقابل فهم و شعور عموم مردم نقده سر تعظيم فرود آورده و بر غيرت غرور آفرينشان احسنت مي گويم.)) باز به مصداق الكلام يجرّ الكلام جا دارد به اين بخش از افاضات شگفت آور پاسخي داده آيد تا مردم خود قضاوت نمايند و اگر بخواهيم به كل بافته هاي ذهني و توهمات و اضغاث واحلام وي پاسخ دهيم مثنوي هفتاد من كاغذ شود ناگزيراجمالا به بخشهايي ازخام پخته هاي ديگ ذهن وي مي پردازيم.

اولاً سران قوم گرايي چه كساني هستند؟ ثانيا اگر به زعم وي، ما سران قوم گرايي هستيم ما كه بارها اعلام كرده ايم خدمتگزار هميشگي مردم هستيم و مردم سرور و تاج سر ما هستند و به اذعا ن همگان حضور ما در تجمع اعتراضي مردم نيز موجب آرامش شده بود كه حركت ناشيانه ي فرماندار وقت فاجعه آفريد و در دادگاه تجديد نظر نيز نقش بنده و دوستان در ايجاد آرامش مورد تاكيد قرار گرفت و ضمن تقدير از تلاش موثر ما، تبرئه شديم. ثالثا افراد مرتبط با ما كه مخفيانه با فرماندار در تماس بوده اند نبايد شم پليسي و حس كارآگاه بازي او را تشحيذ نمايد چون ما سر و سرّي نداريم كه مخفي كاري كنيم و با اكثر مردم در تعامل هستيم اما آن گونه كه وي ابراز مسرت و شادماني مي نمايد و مردم فروشي فرد يا افراد انگشت شماري را تجلي منظره ي زيباي اتحاد ملت و دولت تلقي مي كند در پاسخ وي وآنان بايد گفت:

((بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود خود فروشان را به كوي مي فروشان راه نيست ))

حال كه به خاطر مصالح شخص آن افراد كه عزيزان و نور چشمي فرماندار محسوب مي شوند از معرفي آنان خودداري مي ورزد، بداند كه مردم آنها را نيك مي شناسند و نيازي نيست براي ثبت در تاريخ و قدرداني از زحمات موثر آنان؟!! ذكر نامشان را به آينده موكول كند چون مردم در حافظه ي تاريخي خود نام تمام اشخاص خادم و خائن را به درستي ثبت كرده اند.

رابعاً: چرا حالا امين فرد به فكر تعظيم در مقابل شعور مردم افتاده است و اكنون به غيرت غرور آفرين آنان، آفرين و احسنت مي گويد؟ در پاسخ به اين همه ذكاوت و حس قدرشناسي از مردم؟!! بايد گفت: آمدي جانت فداي خاك ما، حالا چرا؟ هر چند كه خاك پاك سولدوز هر كسي را در دل خود جاي نمي دهد و براي فدا شدن در راه سرافرازي سولدوز لياقت و قابليت بالايي لازم است.

آمدي با ريا و تزوير و دغل و مجهز به سلاح دروغ و تهمت، اگر با صداقت و عاري از تزوير هم مي آمدي باز تو را نمي پذيرفتند چه رسد به اينكه با اين همه نيرنگ و ترفند و دروغ و با دستاني آلوده آمدي اما خيلي دير، چون خون پاك جوانان سر فراز و سرو قامت سولدوز هنوز از سنگفرش هاي كوچه ها و خيابان هاي ديار غيرت و عزت مي جوشد و هر كسي جاي امين فرد بود حتي بي تجربه ترين اشخاص باز هم مرتكب چنين خبط و خطايي نمي شد چون در هيچ شهر ديگري فاجعه اي به اين حجم و گستردگي پديد نيامد. حال آمده اي با يك كتاب آكنده از دروغ و تهمت و قهرمان بازي كه چه چيزي را اثبات نمايي؟ در نظر مردم همه چيز اثبات شده است و نيازي نيست من و تو و ديگران تنها به قاضي برويم و كلام گران سنك حكيم نظامي بايد آويزه ي گوش همگان به ويژه مسئولين باشد كه:

عيب كسان منگر و احسان خويش ديده فرو بر به گريبان خويش

آينه چون نقش تو بنمود راست خود شكن آيينه شكستن خطاست

اي كـاش فرماندار معزول جوابيه هاي مستدلّ دلسوزان منطقه را به دقت مي خواند و عبرت مي گرفت ولي گويي يا نخوانده يا متوجه عمق مطالب نشده است. اعتقاد دارم وي به جاي نوشتن كتاب و مقاله و خود را به آب وآتش زدن و رفع اتهام بـه گردن ديگران، با خداي خود خلوت نمايد و براي آخرت خود فكري كند، هر چند كه حق الناس چيزي نيست كه خداوند ازآن درگذرد و مردم نيز از حق و حقوق خود كه ملعبه ي دست مسؤلين و مديران بي تجربه ي وقت گرديد ذره اي نخواهند گذشت.

دروغ چيزي نيست كه انسان در يك موردي به آن توسل جويد و درمورد ديگر از آن امتناع نمايد، كسي كه به دروغ متوسل گردد و قبح آن را ناديده بگيرد ديگر دروغ كوچك و بزرگ مفهومي ندارد. اين فرماندار معزول نيز از جنس افرادي است كه هرچقدر دروغ بزرگ مي گويد، گويي خود اول كسي است كه به راست بودن آن باور پيدا مي كند. پنداري باور كرده است كه دروغ هر چه بزرگ تر باشد مردم بيشترآن را باور مي كنند. به اين خاطر شعاري كه در جمع ۱۵هزار نفر داده است آن را عوض مي كند، اگر تنها يك نفر از آن ۱۵هزار نفر ادعاي امين فرد را بپذيرد ما نيز مي پذيريم. واي بر ما كه دروغ گويي مثل وي مدتي فرماندار ما بوده است كه مثل آب خوردن دروغ مي گويد. واي به حال دانشگاهي كه رئيسش وي باشد. واقعا ديگر چه اميد و انتظاري است كه صداقت در جامعه ريشه بدواند؟!!

وي ادعا مي كند كه در اجتماع مردم در مقابل اداره ي ارشاد براي حفظ آرامش شعار زير را سر داده است :

((آذربايجان اوياقدي اوز ديلينه داياقدي))

ما قضاوت را به فرد فرد اجتماع كنندگان شريف واگذار مي كنيم كه خود داوري نمايند و نتيجه گيري كنند كه آيا فرماندار وقت اين شعار را سرداده يا شعارديگري را؟ اين يك مورد براي اثبات درستي ادعاي وي يا عكس آن كفايت مي كند ((قضاوت با مردم فهيم است)) به قول سعدي :

گر راست سخن گويي و در بند بماني به زان كه دروغت دهد از بند رهايي

حضرت علي (ع)مي فرمايند: ((سوء التدبير سبب التدمير ـ تدبير نادرست موجب بروز فاجعه و نابودي است))

از كسي كه حتي يك ساعت سابقه و تجربه ي مديريت سياسي نداشته و بغتتاً و غير منتظره برمسند خطير فرمانداري منطقه ي حساسي چون سولدوز تكيه زده است؛ سوء تدبير، فاجعه آفريني و توسل به دروغ و تهمت بعيد و دور از انتظار نيست.

امين فرد به جاي گردن نهادن به قانون و پذيرش حقيقت، خطاي مسلم، سوء تدبير فاحش و عدم كارايي خود را با فرافكني و غوغاسالاري متوجه ديگران مي سازد.

بايد از وي پرسيد: تو كه سخنران مراسم و برخي ديگر را ((تجزيه طلب)) قلمداد مي نمايي به كدامين دليل مي خواستي بلندگو و ميكروفون دراختيارآنان قرار دهي؟!! تو كه خود را مدرس دروس ديني معرفي مي كني بايد بداني كه ((شرالقول ما نقض بعضه بعضا)) قهرمان بازي تو موجب گرديد يك دستگاه وانت درآتش خشم مردم سولدوز بسوزد مع الا سف به ازاي تنها يك دستگاه وانت انسان هايي بي گناه درخاك و خون غلتيدند و ده ها نفر مجروح و عده اي بازداشت و صدها نفرگرفتار پرونده هاي قضايي گرديدند. كه اگر با ديگر كشور ها به ويژه فرانسه مقايسه كنيم؛ هزاران دستگاه ماشين درآتش غضب مردم به آتش كشيده شد ولي به سوي هيچكس گلوله اي شليك نشد. با اين كه معتقديم شكستن، سوزاندن، تخريب اماكن و…آسيب رساندن به ثروت ملي است و عملي شايسته و زيبنده نيست هر چند كه به آتش كشيده شدن كتابخانه در هاله اي از ابهام قراردارد و مردم فهيم و دانش پرورسولدوز هرگز راضي به سوزاندن و حتي پاره كردن يك جلدكتاب نمي شوندچه رسد به سوزاندن كتابخانه!!!

حضرت علي ( ع ) فرمود: ((من بالغ في الخصومه اثم)) هر كه در خصومت زياده روي كند گناهكار است.

نگارنده ي كتاب تفرقه افكن گاه و بيگاه با قلم معجزه گر خود و با آسمان ـ ريسمان بافتن، گام در عرصه تهمت زني و دروغ پراكني مي نهد و بدون در نظر گرفتن تبرئه شدن فعالان فرهنگي به تخريب و تشويه چهره ي آنان و تشويش اذهان عمومي مي پردازد و با طرح بازي كودكانه ي ((كه بود؟ كه بود؟ من نبودم)) چهره هاي خدوم و زحمتكش منطقه را آماج حملات نا سنجيده و رفتار و گفتار نا سخته ي خود قرار مي دهد و عمق بي تجربگي، كج انديشي، كژ روي و نهايتا ژرفاي نا پيدا كردن خصومت ورزي و كينه توزي خود را بروز مي دهد و مظلوميت مردم بزرگوار سولدوز را نمايان مي سازد كه سرنوشت منطقه اي حساس و استراتژيكي چون شهرستان نقده (سولدوز) را به دست چه كسي سپرده بودند؟ كه به هيچ روي ضربات و صدمات ناشي از سوء مديريت و عدم كارآمدي وي و لطمات جبران ناپذيري كه بر پيكر سولدوز و سولدوزيان واردآمد هرگزفراموش نخواهد شد و زخمهاي عميق دل و جان مردم التيام نخواهد يافت. همگان نيك مي دانند كه اگركسي بخواهد حتي با قلمي ناتوان نظير قلم بنده به تشريح و تبيين بافته هاي نادرست و يافته هاي پوچ و توخالي چوپاني ( امين فرد ) همت گمارد؛ مسلما چندين برابرحجم كتاب وي؟!! مي تواند مطلب ارايه كند، ولي اختصاص وقت كافي براي پاسخ گويي به انبوه دروغ و تهمت و نقد مطالبي بي ارزش چه ارزشي مي تواند داشته باشد؟ بنابراين بر مبناي ((هذا غيص من فيض)) (اين اندكي است از بسيار) به پاسخ گويي مجمل و مختصر بسنده كرديم هر چند كه برخي اعتقاد دارند؛ نگارش فصلي مشبع و مستوفي ضروري است.

فرماندار بركنارشده به مصداق ((الغريق يتشبّث بكل حشيش)) از طريق راستي و صداقت و مسير عدل و انصاف گام بيرون نهاده و از رعايت قداست قلم و حرمت انسان ها تخطي ورزيده و با فراموش كردن كلام نبوي (ص) ((الانسان اعظم حرمه من الكعبه)) به در هم شكني ساغر صافي حقيقت و مباني معرفت و انسانيت پرداخته است و با افاضات توهين آميز و تلاش مذبوحانه و تقلاي تاسف برانگيز و با ياد كرد وهن آلود و اشارت مستقيم و غير مستقيم و سخنان سخيف و عبارت استهزا گونه و… موجب رنجش اكثريت قريب به اتفاق مردم شريف منطقه به ويژه معتمدين، فعالان فرهنگي، دلسوزان، نماينده سابق مردم نقده در مجلس شوراي اسلامي، برخي اعضاي دوره ي دوم شوراي اسلامي شهر و مهمترازهمه باعث آزردگي شديد خانواده هاي معزز جان باختگان وآسيب ديدگان حوادث و موجب نا خرسندي و نارضايتي حق پويان و حقيقت جويان و… گرديده است كه انتظارمي رود مسولين امر با عنايت به اصل ۳۶قانون اساسي كه: ((اصل، برائت است و هيچ كس از نظر قانون مجرم شناخته نمي شود؛ مگراينكه جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد.)) و با در نظر گرفتن كرامت انسان و حقوق فردي و اجتماعي آحاد مردم رسيدگي عاجل به دروغ پردازي و تهمت زني امين فرد و برخورد قاطع و قانوني با نام برده را دردستور كار قرار دهند و با توجه به كلام ارزشمند صوت عدالت انساني، مولاي متقيان، اميرمومنان (ع) كه فرمود: ((لا عدل انفع من ردّ المظالم)) يعني (هيچ عدالتي سودمندتر از باز گرداندن خواسته هاي به حق و حقوق اساسي مردم نيست)، برخورد قاطع و قانوني با شخص حقيقت ستيز و قانون شكن صورت گيرد.

درص ۴۸چنان ناشيانه قضايا را به هم دوخته است كه پنداري درنظر دارد ذهن مخاطبان و مردم فهيم سولدوز را با زبان پريشي هاي خود از مقوله ي مبرهن سوء تدبير و ضعف مديريت خويش در مهار بحران ۸۵ به مسايل ديگر و عمدتاً حاشيه اي سوق دهد و بدين منظور گاه در لباس فقيه و گاه در كسوت قاضي و زماني در جامه ي متخصص امور نظامي و امنيتي ظاهر شده و آن چنان شلم شوربايي در ديگ توهمات و تصورات ذهني خود پخته كه بي ترديد به جاي هول هليم در ديگ شلم و شورباي ذهن پخت خود افتاده، به عنوان مثال با عوامفريبي و حتي خود فريبي حوادث خرداد ۸۵ سولدوز را كه ديگ پخت شخص خود و تني چند از دوستان گرمابه و گلستان وي بود به انتخابات مجلس هشتم پيوند زده كه گويا در نظر داشته با شش ماه حضور نامستمر در منطقه آن هم با عملكردي بسيار ضعيف رداي فرمانداري را با قباي وكالت و جبّه ي نمايندگي عوض نمايد كه آشكار مشاهده كرد اين آرزو خوابي پريشان و آشفته اي بيش نبوده است و عين كالاي نامطلوب و جنس نامرغوب به جاي راه يافتن به عمارت بهارستان به منزلگه نخستين خويش عودت داده شد و آرزوي صندلي سبز رنگ و رويايي مجلس و گشت و گذار در بوستان بهارستان بر دلش ماند؛ اما نبايد نا اميد شد خدا را چه ديده ايد احتمال دارد روزي از دياري و ناكجا آبادي رداي وكالت و نمايندگي بر قامت ناموزون وي دوخته آيد كسي چه مي داند؟

باز در ص ۴۸ مطالبي آمده است كه بايد گفت: معلمان بزرگوار و فرهنگيان دلسوز سولدوز كه تمام هستي خود را در طبق اخلاص نهاده اند به واژه ي مقدس معلم عظمت والايي قايل هستند و هر چه دارند به بركت معلمي است و بنده نيز هميشه با افتخار تمام عرض كرده ام كه قطره ي ناچيز و عضو كوچكي از درياي كرانه نا پيداي آموزش و پرورش هستم.

و خدا را شاكر و سپاس گزارم كه بيش از ۳۰ سال عاشقانه و صادقانه در عرصه ي تعليم و تربيت كوشيده و لحظه اي از اداي رسالت والاي معلمي دريغ نورزيده ام و جايگاه معلم را بسي بالاتر از استاديار، دانشيار، استاد و پروفسور و…. مي دانم و بالاتر از رسالت افتخار آميز و مقدس معلمي رسالتي نمي شناسم و به لطف حضرت دوست در كسوت معلمي بارها به عنوان معلم نمونه ي منطقه و استان انتخاب شده و ساليان متمادي در مقاطع گوناگون دانشگاهي از جمله مقطع كارشناسي ارشد تدريس نموده ام و مسئوليت هاي مختلفي بر عهده داشته ام كه آن را بالاترين عنايت معشوق ازلي و ابدي مي دانم، ديگر الفاظ پر طمطراق چه ارزشي دارند كه شيفته و فريفته ي آن واژگان فرعي باشم؟ چرا كه دل دريايي معلم، درياي عشق و بسيط سينه اش سيناي عشق و كارش گل پروري و پيشه اش تواضع و فروتني و خودكارآمدترين معمار جهان و بهترين طراح قصر ملك جان است و از ارسطو تا هگل، از سعدي و حافظ تا شهريار شيرين سخن، مهمان خوان معلم و پرورده ي دل و جان اويند. يادش فراتر از كلام شاعران و نامش معراج نام بزرگان دانش و فرهنگ است.

بنابراين اعتقاد راسخ و باور قلبي بنده اين است كه اگر كسي قابليت و شايستگي آن را داشته باشد كه مفتخر به كسب عنوان وزين و گران سنگ ((معلمي)) باشد؛ قطعاً به جاودانه منزلتي دست يافته است كه بالاتر از آن قابل تصور نيست. اما گويي رسالت سنگين معلمي به مذاق و مزاج بعضي ها خوش آيند نيست و خود را به آب و آتش مي زنند تا موج سوارانه در پستي ديگر قرار گيرند؛ هر چند كه بعضي از دلسوزان صديق عليرغم ميل باطني خود در مشاغلي ديگر گمارده مي شوند و ناخواسته از چشيدن طعم شيرين و نوشيدن زلال گواراي تعليم و تربيت دور مي شوند و محروم مي مانند.

((در ص ۴۸ كتاب، نگارنده ناگهان از مسايل سياسي، اجتماعي، علمي و فرهنگي فاصله گرفته و شتاب آلود به ورطه ي اقتصادي و گرداب معيشتي شيرجه رفته و با تحليل نادرست خود به ناتواني دولت اصلاحات در عرصه اقتصادي و ناكامي در زمينه برآوردن نيازهاي صنفي مردم گريز زده است و با پريشان گويي به مقوله بيكاري و عدم اشتغال و بالا بودن سن ازدواج و عدم ارايه تسهيلات بانكي، استخدام هاي تبعيض آميز و اشتغال هاي توصيه اي و رابطه اي، برخورد هاي جناحي و باندي، سياست بازي، عدم تحقق شايسته سالاري، فاميل گرايي و خويشاوند سالاري، توزيع بيت المال همچون گوشت قرباني دربين آشنايان و برخورداري نامحرماني نظير پان تركسيت ها از امكانات كشور آن هم توام با نق زدن هاي دائمي و فريب دادن و قرباني ساختن جوانان در راه اهداف شوم و تلاش هزار نفر به اضافه ي چند مسئول شهر براي نجات پنج نفر بازداشت شده به مدت پنج ساعت و سه ساعت زد و خورد و به آتش كشيدن شهر و اقدام نكردن براي آزادي ۲۶ نفر دستگير شده و … پرداخته است.)) واقعاً در اين آشفته بازار قلم فرسايي، هدف چيست؟!! كه وي قلم ناتوان خود را با جملات سست و عبارات نا استوار و با اشتباهات بيش از حد نگارشي بر روي كاغذ اين سو و آن سو مي دواند. به گمان بنده از كسي كه پس از بركناري از فرمانداري بر مسند رياست دانشگاه معتبر تربيت معلم آذربايجان تكيه زده است، بروز چنين اشتباهات فاحش نگارشي و طرح مطالب واهي، اعتبار علمي مراكز دانشگاهي را زير سؤال مي برد و جاي بسي تعجب و تأسف است كه صاحب چنين قلم ناتواني باتبختر بر چهار بالش مديريت دانشگاه تربيت معلم تكيه زند. به قول عطا ملك جويني مؤلف تاريخ جهانگشا:

((آزاده دلان گوش به مالش دادند وز شدت غم سينه به نالش دادند

پشت هنر آن روز شكسته است درست كاين بي هنران پشت به بالش دادند))

يا به قول صاحب سخني ديگر:

((نهان گشت آيين فرزانگان پراكنده شد نام ديوانگان

هنر خوار شد جادويي ارجمند نهان راستي آشكارا گزند))

در ص ۵۰ يك مرتبه مسايل داخلي را به ورطه ي فراموشي مي سپارد و به ياد شيطان بزرگ آمريكاي جهان خوار مي افتد و عدم تسلط شيطان بر انبيا را مورد تاكيد قرار مي دهد و بلافاصله با امّا و اگرهاي فراوان به وعده هاي دولت نهم در زمينه ي اجراي بنگاه هاي اقتصادي كوچك زود بازده و كار آفرين، صندوق مهر امام رضا (ع)، توزيع سهام عدالت، هدفمند كردن يارانه ها و نجات و رهايي جوانان از چنگ فريب و ترفند افراد هدفمند و سازمان يافته اشاره مي كند كه به نظر مي رسد هدف وي از گردآوري و تنظيم اين مطالب در قالب كتاب چيزي نيست جز تطهير خويشتن و بي گناه جلوه دادن خود و پنهان ساختن سوء تدبير و ضعف مديريت خويش و در هر صفحه اي با جملات نارسا و غير مرتبط اسب قلم را در ميدان عقده گشايي به جولان در آورده تا ديگران را عامل بروز حوادث خرداد قلمداد نمايد و خود را نفر اول مهار بحران در استان معرفي نمايد و مسايلي از اين دست؟!! گويي ايشان جامعه را گرفتار مرض نسيان و فراموشي و مردم را دچار عارضه ي غفلت و بي خبري مي پندارند آن هم مردم فهيم و هوشمند سولدوز را كه حداقل در مسايل سياسي مو را از ماست بيرون مي كشند و اهل حساب و كتابند و صحيح و سقيم را به دقت از هم تميز مي دهند و حق و باطل را تشخيص مي دهند و بر همين اساس مردم اين ديار را در داخل كشور و حتي خارج از ايران جايگاهي ويژه و منزلتي بالاست و از زبان سولدوز سر فراز بايد گفت:

((سولدوزام من سولدوزام

افتخاريم دير شهيدلر

من شرف معياري يام

سولدوزام من سولدوزام

يئر اوزونده

شانلي اؤلكه

تكجه سؤنمز

پارلايان بير اولدوزام

من قالارغي، شانلي اؤلكه، سولدوزام

تانيرام من

دوستومو، دوشماني مي

چوخ اوياق بير توپراغام

سولدوزام من سولدوزام))

اگر بخواهيم سطر به سطر، بند به بند و صفحه به صفحه به تشريح و تبيين كاستي ها، نارسايي ها و ضعف هاي قلم نگارنده بپردازيم بي شك چندين برابر حجم كتاب؟!! وي بايد مطلب ارايه نمود كه جز اتلاف وقت چيزي نخواهد بود. به قول پروين اعتصامي:

((گهر وقت بدين خيرگي از دست مده آخر اين دُرّ گرانمايه بهايي دارد))

يا به قول حافظ:

((وقت را غنيمت دان آنقدر كه بتواني حاصل از حيات اي دل اين دم است تا داني))

در پايان، اين كلام ارزشمند به عنوان حسن ختام تقديم مي گردد كه مي گويد:

((آدمي زاده طرفه معجوني است كز فرشته سرشته وز شيطان

گر رود سوي اين شود كم از اين ور رود سوي آن شود به از آن))

نكته ي بسيار قابل توجهي كه امين فرد در ص ۱۸ آورده بيانگر حقايق بسياري است او خود تاكيد مي نمايدكه در تجمع دانشجويان در مقابل فرمانداري (چهارشنبه ۳ خرداد) با جمله اي دو پهلو و با زيركي خاصي به عنوان يك تاكتيك به جمع گفتم: ((ما هم فردا با شما در مقابل اداره ي ارشاد خواهيم بود.)) و در پاورقي باز آورده است كه: ((اگر بياييد ما هم با شما در آنجا خواهيم بود.))، كه مردم را بيشتر بر تجمع فردا ترغيب مي كند.

اين افاضات فرماندار معزول خواننده را حيرت زده مي كند كه چگونه مي شود هم مردم را براي تجمع روز پنج شنبه ۴ خرداد در مقابل اداره ي ارشاد فرا خواند، هم شكل گيري گسترده ي آن تجمع را به گردن اين و آن انداخت و بعد مدعي شد در كلاس مديريت بحران در استان مقام اول را كسب كرده ام! اگر فردي عامي و بي سواد نيز مسئوليت شهر را در آن روزهاي حساس بر عهده مي داشت هرگز مرتكب اين خطاهاي پي در پي نمي شد ولي مشاهده مي كنيم فرماندار وقت در عالم خيال و توهم سير مي كند و سوء مديريت، بحران آفريني و تمهيد مقدمات بروز فاجعه و كشته شدن انسان هاي بي گناه را پاك فراموش مي كند و خود را موفق ترين چهره در عرصه ي مديريت بحران معرفي مي نمايد.

در ص ۳۸ امين فرد با بي انصافي كامل نماينده ي وقت نقده در مجلس شوراي اسلامي را به شدت زير سؤال مي برد، آن هم به چند دليل: ۱-اعلام سريع سوء مديريت فرماندار و نا كارآمدي و عدم توانايي او در مهار بحران كه گويي وي انتظار داشته نماينده ي وقت با گل و شيريني به حضور فرماندار بشتابد و دست مريزاد بگويد. ۲-موضع گيري اصولي نماينده و گزارش حقايق حوادث كه در نهايت منجر به بر كناري امين فرد از پست حساس فرمانداري شد. ۳- اي كاش نماينده وقت در مقابل توهين هاي نا روا و اتهامات نا جوانمردانه سكوت ننمايد و شكواييه اي تنظيم و به مقامات قضايي تقديم كنند. ۴- فرماندار بر كنار شده خود را قوي ترين كانديداي احتمالي مجلس هشتم تلقي كرده و نماينده ي وقت مجلس و تيم انتخاباتي وي را آتش بيار معركه معرفي نموده است و چنين به نظر مي رسد كه وي در خواب خوش غفلت تشريف دارد و تصور مي كند كه با آن همه ضعف مديريتي قبل و بعد بحران و حضور نامستمر در نقده و رفت و آمد جهت تدريس در دانشگاه هاي بناب و… مردم به او رأي مي داده اند؛ غافل از اين واقعيت كه اشخاص فرصت طلب و موج سوار و متملق و چاپلوس اين ذهنيت مضحك را در مخيله ي او پديد آورده بودند. چون اگر روزي انتخاباتي پر شور با حضور همه كانديداها برگزار شود و كانديدايي به نام امين فرد هم در صحنه باشد او كه خود را قوي ترين كانديداي احتمالي مي داند تعداد آراي توهمي خود را خواهد ديد. امّا چه مي شود كرد؟! انتخابات در ديار ما به گونه اي رقم مي خورد كه فردي مثل وي نيز به راحتي خود را قوي ترين كانديدا مي پندارد و به مصداق ((من آنم كه رستم بود پهلوان)) با آن همه ناكار آمدي، بحران سازي و فاجعه آفريني و سوء مديريت آشكارا به رجز خواني مي پردازد.

در ص ۴۰ باز به مطالبي بر مي خوريم كه امين فرد مذبوحانه مي كوشد وانمود كند كه نقشي در تجمع مردم در مقابل اداره ي ارشاد نداشته و به همين سبب حكم برائت وي از دادگاه صادر شده است.

حال جاي اين سؤال است: مگر مجوز شاخ و دم دارد كه مدعيان ضعف مديريت فرماندار وقت آن را ارائه كنند؟

خود امين فرد در ص ۱۸ آورده كه در تجمع دانشجويان در مقابل فرمانداري از پشت تريبون اعلام كرده كه ((فردا با شما در مقابل اداره ي ارشاد خواهيم بود)) اين يك جمله ي كوتاه جهت حضور گسترده ي مردم بيش از هزاران مجوز كتبي و رسمي اثر بخش بوده اما كسي كه تصميم گرفته واقعيت و حقيقت را لگد كوب ادعاهاي واهي خود سازد؛ هر سخن منطقي هم گفته آيد به مثابه ي ((نرود ميخ آهنين در سنگ)) خواهد بود. و اگر فرماندار بر كنار شده مدعي است كه در دادگاه تبرئه شده است، بداند و آگاه باشد كه در برابر آيينه ي تمام نماي تاريخ پر رمز و راز و پر نشيب و فراز سولدوز و در محضر وجدان بيدار جامعه تبرئه شدن مهم تر است. اگر امين فرد تبرئه شدن در دادگاه را تبرئه ي نهايي مي داند؛ به كدامين دليل كساني را كه در دادگاه هاي صالحه به ويژه در دادگاه تجديد نظر استان تبرئه شده اند؛ كلاً زير سوال مي برد و با اتهامات ناروا آنان را مجرم مي پندارد و حتي حكم نيز صادر مي نمايد و به همين سبب اشخاص متعددي شكواييه هايي عليه وي تنظيم و تقديم دادسرا كرده اند و طوماري نيز با امضاي مردم شريف منطقه به مسئولين امر ارسال خواهد گرديد كه رجاء واثق دارند مسئولين محترم به خاطر چاپ و انتشار انبوهي از دروغ و تهمت و توزيع كتابي تفرقه افكن و تشنج آفرين در شرايط حساس و بحراني با فرماندار معزول قاطعانه برخورد نمايند و او را به دست قانون بسپارند تا ديگر نتواند چنين گستاخانه و بي پروا به شكستن حريم حرمت و كرامت انسانها و موازين قانوني دست يازد و موجبات رنجش و نا رضايتي مردم سرفراز را فراهم سازد.

در ص ۴۶ امين فرد آورده است: ((خدايا از اين همه دروغ و تهمت به تو پناه مي برم)) اي كاش وي از دروغ ها و تهمت هاي آشكاري كه در بند بند دروغ نامه ي خود آورده است توبه نمايد و به درگاه حضرت حق توسل جويد؛ هر چند كه حق الناس بحث ديگري است.

به خدا پناه بردن امين فرد از دروغ و تهمت شگفت آور است و بدان مي ماند كه كسي هم مي زند، هم زار زار گريه مي كند. وي انبوهي دروغ و تهمت رديف كرده، قلم و كاغذ را نيز شرمسار ساخته، اكنون با گرفتن قيافه اي حق به جانب از دروغ و تهمت ديگران مي نالد و به خدا پناه مي برد و چنين به نظر مي رسد كه او خود را به هيچ چيزي پاي بند نمي داند و با سناريوي شكست خورده اي پا به ميدان نهاده و مجدداً در جهت فتنه انگيزي است و بدون واهمه، قانون را زير پا مي نهد. ما نيز وفق اصول مسلم قانون اساسي (اصل هاي ۲، ۳، ۱۹، ۲۰، ۲۲، ۳۷، ۶۱، ۱۵۶) مصرّانه خواهان اجراي دقيق قانون و تحقق عدالت قضايي هستيم.

(با آرزوي تحقق عدالت و استمرار سرفرازي مردم هماره عزتمند سولدوز ستاره ي فروغمند آذربايجان و ايران)

دكتر پرويز محمدي




بؤلوم | مقاله له ر یازار : Alpar

    0 باخیش





[ ]